عنوان این نوشتار شاید تا اندازه ای شگفت آور باشد و خواننده در این انتظار باشد که مرجعیت در عنوان چیست و چرا نیازمند بازسازی است؟
بنابراین بایسته است که از همین آغاز ایستار و موضع گیری خود را نسبت به این واژه و مفهومی که از آن اراده شده بیان داریم تا با شناختی درست از معنا و مفهوم واژه به درستی و نادرستی ترکیب عنوان دست یابیم.
مرجعیت و مرجع بودن بدین معناست که چیزی و شخصی به عنوان منبع اصلی شناخت قرار گیرد و ما به عنوان پرسشگر به سراغ آن یا او رفته و خواهان ارایه مطالبی برای شناخت مساله خود شویم. بنابراین کتاب و یا اشخاصی می توانند به عنوان مرجع قرار گیرند که از دانش و آگاهی درباره مساله مورد نظر ما برخوردار باشند.
برای شناخت مفاهیم و معانی واژگانی زبانی به سراغ کتبی می رویم که در اصطلاح از آن به فرهنگ واژگانی زبان یاد می کنند . لغت نامه دهخدا و یا فرس اسدی و یا سخن و معین و عمید از این دست کتب مرجع ای هستند که درزبان فارسی به عنوان مرجع شناخته می شوند. برای شناخت اصطلاحات علم و دانش خاص نیز به ماخذ و مراجع ای مراجعه می کنیم که دربردارنده اطلاعاتی درباره موضوع است. فرهنگ اصلطلاحات فلسفی، پزشکی ، سیاسی و جامعه شناسی از این دست مراجع تخصصی علم به شمار می آیند.
مساله که برای ما در مرجعیت قرار دادن هر چیز یا شخصی مهم است آن که دارای دانش و آگاهی به نسبت کامل و متقن و معتبری در آن مورد باشد تا به آسانی نیاز خود را بر آورده سازیم. دیگر آن که می کوشیم تا اطلاعات مورد نیاز تخصصی خود را از منابع تخصصی در همان مورد به دست آوریم. بنابراین شناخت مراجع و جامعیت و اتقان و اعتبار آن از مولفه های اصلی مرجعیت است. از این فقدان هریک موجب می شود که مرجع از اعتبار کافی و وافی برخوردار نشود و تا اندازه ای از مرجعیت بیافتد.
برای شناخت مفاهیم واژگانی قرآن مفردات راغب به عنوان مرجع ای با این ویژگی ها و مولفه ها مرجع کاملی است و قرآن پژوهی نیست که بدان مراجعه نکند. اما همین مرجع در بخشی که تخصص آن به شمار می رود گاه لنگ می زند و ناتوان از پاسخگویی با مولفه های مورد نظر است. از این رو ما هنگامی که از مرجعیت آن سخن می گوییم از مرجعیت کامل و جامع بودن آن در همه زمینه ها و حتی در حوزه تخصصی آن نیستیم ؛ زیرا کمال در حوزه های شناختی انسان به هیچ وجه معنا و مفهومی ندارد بلکه مراد کمال نسبی است. بارها شده است که در شناخت مفاهیم لفظی به این کتاب رجوع شده و با مفاهیم اصطلاحی رو به رو شده ایم. وقتی به سراغ مرجع لغوی می رویم انتظار نداریم که آن را بر پایه مفاهیم اصطلاحی معنا کند و اگر چنین کاری شود آن را از باب استطراد می شماریم و حتی در اتقان و اعتبار آن تردید می کنیم . گاه دیده شده است که راغب اصفهانی از همان آغاز معنایی را بیان می کند که معنای لغوی و اصطلاح قرآنی واژه نیست بلکه بیانگر اصطلاح کلامی واژه است. در این صورت نه تنها ما به پاسخ خود نرسیده ایم بلکه آن چه را که یافته ایم از اعتبار برخوردار نیست. بنابراین از مرجع بودن چیزی و یا شخصی انتظار آن است که در همان مورد پاسخگو بوده و به پرسش های ما پاسخ دهد .
دکتر علی شریعتی به عنوان یک جامعه شناس و حتی جامعه شناس دین از جایگاه ویژه ای برخوردار است و می توان از او به عنوان مرجع در این حوزه یاد کرد. تبیین های وی از دین برخاسته از حوزه تخصصی اوست. وقتی وی از دین می گوید به عنوان یک جامعه شناس با استفاده از داده های علمی سخن می گوید. از اعتبار خاصی برخوردار بوده و از آن بهره می بریم . هر چند که جامعه به جهت تغییرات شتاب آلودش غیر قابل شناخت کامل است ولی در همان حوزه زمانی و مکانی این شناخت که بر پایه روش های علمی به دست آمده است داده ها و اطلاعات معتبری است که می تواند وضعیت جامعه را در حوزه ای خاص مانند دین برای خواننده و پرسشگر به خوبی بنمایاند.
مشکل از آن جا آغاز می شود که بخواهیم دکتر علی شریعتی جامعه شناس و یا جامعه شناس دین را به عنوان اسلام شناس مرجع قرار دهیم . اگر چنین شود نه تنها آن چه وی می گوید از اعتبار می افتد بلکه موجب می شود که مرجعیت وی در همان حوزه تخصصی نیز خدشه دار شود. خواننده و مراجعه کننده به او و آثارش با این مشکل مواجه می شود که اکنون آن چه دکتر بیان می دارد بر پایه جامعه شناسی است یا اسلام شناسی که بیرون از تخصص وی و دانش های اوست. خلط دو علم و دانش و ارایه تحلیل ها و تبیین ها بدون تعیین حوزه های آن می تواند موجبات سردرگمی خواننده و مراجعه کننده را فراهم آورد و تنازع و جدال هایی را بر انگیزد که بر انگیخت.
در سال هایی اخیر کسانی خواستار تغییر و بازسازی در مرجعیت شدند. این گروه با توجه به تغییر در روش ها و حضور قوی مدرنیته در همه ابعاد زندگی بر این نکته تاکید می ورزند که مرجعیت پیشین دور از داده های علمی بوده است. مردم برای شناخت هر چیزی به داده های علمی ای نیاز دارند که از جامعیت ، اتقان و اعتبار خاصی برخوردار است. بنابراین بازسازی مرجعیت و نیز تبدیل و تغییر در آن امری نه تنها شایسته بلکه بایسته است. اگر علم مدرن مرجع شناخت درست و منبع حقیقت است و روش علمی برابر با دستیابی به حقیقت می باشد می بایست آن را به عنوان مرجع شناسایی و معرفی کرد و از مرجعیت مراجع پیشین که از این خصوصیات برخوردار نمی باشند دست کشید. بنابراین کتب علم جدید به عنوان منابع درست شناخت و اشخاص عالم به این علوم تنها مراجع ذی صلاح به شمار آیند. صلاحیت هر مرجع ای در جامعه امروز بستگی به میزان بهره گیری وی از روش های علمی ( بخوانید روش تجربی و آزمایشگاهی ) دارد. بنابراین رجوع به دیگر مراجع امری غیر معقول و بیراهه است.
از این رو دانشگاه های برخوردار از علم تجربی و روش های علم مدرن و دانشگاهیان تنها مرجع ذی صلاح در شناخت هر مساله اجتماعی و فرهنگی و پزشکی و هر علم و دانش دیگری است. تلاش روشنفکران دهه شصت و هفتاد شمسی در ایران برای تغییر در مرجعیت و بازسازی آن با این زاویه دید و نگرش انجام شد و تا اندازه ای نیز موفقیت آمیز بوده است به طوری که کتب و اشخاص دانشگاهی به عنوان مراجع ذی صلاح تا اندازه ای آن چنان مورد توجه واهتمام قرار گرفتند که حتی در حوزه های سیاسی و فرهنگی و دینی به عنوان مرجع ذی صلاح مطرح شدند.
به نظر می رسد نگرش افراطی در مرجعیت سازی نه تنها جامعه را در راه درست خود قرار نمی دهد بلکه موجبات بحران و به هم پاشی اجتماعی را فراهم آورده و اعتبار و جایگاه واقعی مرجعیت را مورد تحدید قرار می دهد.
با توجه به مولفه های پیش گفته به نظر چنان می آید که می بایست در مرجعیت سازی بازسازی درستی انجام پذیرد. قرآن با توجه به مولفه های پیش گفته مردم را به دو مساله مهم می خواند. در نگرش قرآنی برای کسانی که می کوشند تا شناختی در باره هر موضوع و مساله به دست آورند رجوع به اهل فن و کارشناس در آن حوزه نه تنها به عنوان یک حق بلکه وظیفه شناخته شده است. بنابراین مرجعیت کارشناس هر فن و دانشی امری پذیرفته شده عقلی و شرعی است و کسی نمی تواند به جهت رجوع به کارشناسان مورد نقد و نکوهش قرار گیرد. از سوی دیگر این مراجعه نه تنها برای شناخت بلکه برای عمل و بهره برداری از دانش اکتسابی است که از طریق رجوع به مرجع و کارشناس به دست می آید ؛ زیرا رجوع بدون عمل به محتوای آن شناخت کارشناسی شده ، امری لغو و بیهوده است. از این رو نمی توان عمل به دانش و شناخت اکتسابی از سوی پرسشگر را در دایره تقلید مذموم قرار داد و مراجعه کننده را به جهت عمل به شناخت اکتسابی نکوهش کرد. در حقیقت عمل به چنین شناختی امری پسندیده و عمل نکردن به آن از سوی خردمندان امرناپسند شمرده می شود.
به نظر چنین می رسد که در امر هدایت و راهنمایی در مسایل دینی و فرهنگی و اجتماعی قرآن مرجعیت را به کارشناسانی سپرده است که از یک ویژگی خاص و مهمی برخوردار باشند. قرآن در باره مراجع به کارشناسان درهنگامی که انسان از موضوعی شناخت ندارد می فرماید: فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون() اگر نمی دانید برای شناخت کسانی را مرجع قرار دهید که اهل الذکر هستند. ذکر به معانی چندی در قرآن به کار رفته است که می توان یاد کرد خدا را در همه آن ها به عنوان وجه مشترک شناسایی و ردگیری کرد. به این معنا که چه مراد از ذکر ، قران باشد و یا اهل بیت (ع) و یا مصادیق دیگر، در همه این ها آن چه به عنوان محور مورد نظر و توجه است ، خداست. بنابراین تنها کسانی از مرجعیت برخوردارند که از خدا و اهل آن شمرده شوند. این مرجعیت در همه اموری است که ارتباط به مساله راهنمایی و هدایت گری ارتباط دارد . از این رو با آن که لاتعلمون همه مسایل را از جهتی شامل می شود ولی به جهت موضوعیت هدایت گری قرآن و دین و انتظاری که از آن می رود می توان عمومیت آن را تخصیص به موارد هدایت گری کرد. به این معنا که هر موردی که ارتباط با مساله هدایت انسان به زندگی سعادتمند دو جهان دارد اگر علم و دانشی ندارید به چنین کسانی مراجعه کنید که از ویژگی اهل ذکر بودن برخوردارند. خداوند در این آیه مرجعیت و اهل آن را مشخص می کند و به عنوان یک تکلیف و وظیفه خواستار رجوع به چنین مرجعیت می شود. از مردم نمی خواهد که برای شناخت بیماری و یا درمان بیماری و آفات گیاهی به چنین کارشناسانی رجوع شود ولی با این همه می توان این را از آیه دریافت که در همان حالت و موضوع نیز اگر به کسانی که خدا در فکر و عملشان محوریت دارد رجوع نمایند باز بهتر است. بنابراین هرچند که اهل خدا بودن و خدا محور بودن برای هر امری که نیازمند کارشناسی است لازم و ضروری نیست بلکه امری شایسته است. به این معنا که اگر دو کارشناس و مرجع پزشکی وجود داشته باشد که یکی از آنان با از صفت اهل ذکر بودن برخوردارند بهتر است به آنان رجوع شود.
به هر حال قرآن مرجعیت را این گونه بازسازی می کند و به نظر می رسد که تغییر در مرجعیت که از سوی برخی از روشنفکران دامن زده می شود نه تنها در راستای سعادت وکمال جامعه نیست بلکه موجبات دوری از آن و بلکه بحران را فراهم می آورد. بازسازی مرجعیت اگر نیاز و ضروری باشد می بایست با توجه به مولفه های پیش گفته و تاکیدات قرآن باشد.